واژواره



تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی
علیرضا بدیع
::
من سفره‌ی صبحانه و تو نان لواشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی

جانم به فدای تو و آن جسم ظریفت
از عطر دل‌انگیز تو و حجره‌ی کاشی

می‌رقصد و مست است و خمیر تو به دستش
در طبخ تو شاطر کند، ای جان چه تلاشی!

از وزن تو کم کرد و به حجم لبت افزود
باری! که به یک بوسه بگردی متلاشی

گفتی که مقصر خود آرد است به من چه!
یا می‌خورد آب این غلط از شاطر ناشی

در متن تمام جلسات از تو سخن بود
کیفیت داغان تو بردت به حواشی

یک ثانیه بعد از گذر عمر مفیدت
رنگ تو کمی می‌زند از دور به ماشی

بگذار بیاید جلو آن یار رقیبت
بیهوده در این ورطه به امرار معاشی

چرخی بزن ای سنگک پُرسنگ که هربار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی

چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
آن راز بزرگی که به هر میکده فاشی

صبحانه‌ی‌کاری و نهار و سحر و شام
افطار، کنار من و معشوقه و آشی

در وصل تو داغی است که در هجر تو آن نیست
هشدار که دست و دل ما را نخراشی

با دیدن قیمت به خودم گفته‌ام: "اینجا
نونواییه یا حجره‌ی الماس‌تراشی؟"

از پا به سرم سوخت به دستم که رسیدی
اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی

زنید از شعف جام صهبا به هم
رسیدند زهرا و مولا به هم

بشارت ز مرجان و لؤلؤ دهید
رسیدند آری دو دریا به هم

به توصیف آن واژه حیران شود
بریزد حروف الفبا به هم

علی گشت زهرا و زهرا علی
دوتا آینه رو به مهتاب ِ هم

ربودند از هم دل و دیده را
و دادند عمری تماشا به هم

عجب باغبانی‌ست امشب رسول
که پیوند زد تاک و طوبی به هم

چه تلفیق بکری‌ست! در نزد آن
بریزد خطوط چلیپا به هم

ازل تا ابد مات این لحظه شد
و لبخند زد کل دنیا به هم

ملک بهر یک لحظه دیدارشان
بدوزد زمین و زمان را به هم

چه سخت است ابراز عشق از حیا
و توضیح این حرف گویا به هم

چنان از دل هم خبر داشتند
که پیوسته‌اند آسمان‌ها به هم

چنین جمع مفرد کجا دیده‌ای؟
دو شمع و دو پروانه در قابِ هم

دو تنهای باهم! کنند اقتدا
الا ای جماعت! فرادا به هم

دو تا کوه صبرند، بعد از خدا
کنند این دو تن تکیه تنها به هم

صراحی به دستان غم داده‌اند
بخندد غم و گریه و لابه هم


ببین سرخوش این پرتو نور را
نشان می‌دهد کور و بینا به هم

که این روز را حیدر و فاطمه
بگویند تبریک حتی به هم

به استناد تقویم شیعه، ۶ ذی‌الحجه سالروز ازدواج آسمانی مولا امیرالمؤمنین (ع) و خانم فاطمه زهرا (س) است.


من نوکرم! رسم وفایم را ببینید
تمکین بی ‌چون و چرایم را ببینید

گفتند: این دیوانه آخر رعیت کیست؟
در کربلا فرمانروایم را ببینید

دیوانگی این است؛ اما بندگی چیست؟
شهر نجف باید خدایم را ببینید

احساس غربت در حرم معنا ندارد
شاه غریب آشنایم را ببینید

مشهد برات کربلایم را گرفتم
تأثیر ذکر "یا رضا"یم را ببینید

دل بستم و شد کعبه‌ام شش‌گوشه‌ی او
در سینه‌ام قبله‌نمایم را ببینید

جز خانه‌ی ارباب را مَحرم ندانم
بی‌چاره‌ام؛ دست گدایم را ببینید

ناگفتنی‌ها را فقط با دوست گفتم
بر گونه راز برملایم را ببینید

من زنده با اشکم‌‌، میان پلک‌هایم
سرچشمه‌ی آب بقایم را ببینید

دیشب برایم روضه‌ی گودال خواندند
پیشانی زخم ِ عزایم را ببینید

بر خوان لطفش "نوکری" سیری ندارد
ماه محرّم اشتهایم را ببینید


اینجا نبودم که صدایش را شنیدم
در خود صدای آشنایش را شنیدم

وقت تولد گریه‌‌هایم علتی داشت
در بطن مادر روضه‌هایش را شنیدم

پایم به هیأت باز شد قبل از تولد
در روضه عطر جان‌فزایش را شنیدم

از کوچه با تلفیق طبل و سنج و نوحه
موسیقی دارالبکایش را شنیدم

ای کاش "هل من ناصر"ش را می‌شنیدم
حالا که "هل من مبتلا"یش را شنیدم

مادر شبی با من ز عاشورا سخن گفت
از ابتدا تا انتهایش را شنیدم

این "ارباً اربا" چیست مادر؟ از جوابش
خشکم زد و تنها "عبا"یش را شنیدم

تا گفت از عباس، آب از چشمم افتاد
از علقمه "ادرک اخا"یش را شنیدم

باب الحوائج چیست؟ یعنی التماس ِ
دنیا به دستان جدایش را شنیدم

من از کفن پرسیدم و او طفره می‌رفت
سربسته راز بوریایش را شنیدم

تا گفت: شمر از کینه. گوشم را گرفتم!
بی‌فایده بود. "از قفا"یش را شنیدم


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها